یا گفتار باطل نیوش، باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد: تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش. سعدی، مجازاً، بازو. - طویل الباع، (لقب اردشیر) ، درازدست. درازانگل. - ، گاهی از طویل الباع بشرف و فضل و بزرگواری نیز تعبیر میشود: فلان طویل الباع و حب الباع است، یعنی بخشنده و نیک خلق و مقتدر است و در برابر آن قصیرالباع و ضیق الباع و قاصرالباع، بمعنای بخیل و قاصر آمده است. (از اقرب الموارد). طویل الباع، ای ذوبسطه و کرم. (منتهی الارب) (آنندراج). - ، طویل الباع، توانا. مقتدر. مسلط: ان ابن درید قصیرالباع فی التصریف و ان کان طویل الباع فی اللغه. (المزهر). ، بزرگواری. بزرگی. کرم (منتهی الارب). شرف. (تاج العروس) : اذا الکرام ابتدروا الباع بدر تقضی البازی اذا البازی کسر. عجاج (از تاج العروس). و رجوع به ترکیبات باع شود. - بسطت باع، بخشندگی. ثروت. مکنت: در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت ویسار... و بسطت باع... درگذشته... (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). - تنگ باع، خسیس. بخیل: جهان نیز چون تنگ چشمان دورست از این تنگ چشمی، از این تنگ باعی. خاقانی. - قصیرالباع، کوتاه دست. عاجز. ناتوان
یا گفتار باطل نیوش، باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد: تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش. سعدی، مجازاً، بازو. - طویل الباع، (لقب اردشیر) ، درازدست. درازانگل. - ، گاهی از طویل الباع بشرف و فضل و بزرگواری نیز تعبیر میشود: فلان طویل الباع و حب الباع است، یعنی بخشنده و نیک خلق و مقتدر است و در برابر آن قصیرالباع و ضیق الباع و قاصرالباع، بمعنای بخیل و قاصر آمده است. (از اقرب الموارد). طویل الباع، اَی ذوبسطه و کرم. (منتهی الارب) (آنندراج). - ، طویل الباع، توانا. مقتدر. مسلط: ان ابن درید قصیرالباع فی التصریف و ان کان طویل الباع فی اللغه. (المزهر). ، بزرگواری. بزرگی. کرم (منتهی الارب). شرف. (تاج العروس) : اذا الکرام ابتدروا الباع بدر تقضی البازی اذا البازی کسر. عجاج (از تاج العروس). و رجوع به ترکیبات باع شود. - بسطت باع، بخشندگی. ثروت. مکنت: در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت ویسار... و بسطت باع... درگذشته... (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). - تنگ باع، خسیس. بخیل: جهان نیز چون تنگ چشمان دورست از این تنگ چشمی، از این تنگ باعی. خاقانی. - قصیرالباع، کوتاه دست. عاجز. ناتوان